تا رسیدم دانشگاه طبق معمول باز دیر شده بود سریع رفتم تو کلاس ................ سرمو انداختم زیر و در زدمو وارد کلاس شدم برای چند لحظه سکوت مطلق تو کلاس برقرار شد و سهرابی اوهومی کرد رو به استاد سلام کردم سهرابی سریع جوابم را داد و گفت نمیخواد چیزی تعریف کنی از ظواهر امر پیداست که حراست دانشگاه احتمالا امروز وقتتو گرفتند و تو به کلاس سر موقع نرسیدی ....بشین اما دیگه تکرار نشه
تا ساعت دو ظهر خواب بودم سوسن جون با تهدید منو بیدار کرد همین که بیدار شدم ناهار و صبحونمو یه جا لازانیا خوردم و بعد اون به اتاقم برگشتم خیر سرم میخواستم فقط برای یه بارم که شده به درس و دانشگاهم برسم که همین که کیفم را باز کردم دفتر متین را دیدم . و بازش کردم در صفخه اول بزرگ نوشته بود به نام او و زیرش با خط ریز نوشته بود خدایا این ترمم مثل ترمهای پیش کمکم کن ...........من محتاج کمکتم اوه...اوه....پس بگو چرا هر ترم شاگرد اول میشه خوب خدا جون از این کمکا به ماهم بکن صفحات بعدی همه جزوه بود و خیلی تمیز و مرتب نوشته شده بود سریع همه جزوه اش را کپی گرفتم و دوباره داخل کیفم گذاشتم تا فراموشش نکنم حالا وقت کشیدن یه نقشه درست و حسابی برای این آقا پسر بود مامان بدون در زدن وارد اتاقم شد و رو به من ایستاد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم